عبدالخالق هزاره


عبدالخالق هزاره فرزند یک هزاره که ناچار دیار اصلی اش را بخاطر اینکه امیر کابل خواسته است ترک گفت او اصلا از دایه و فولاد بود ولی امیر سفاک بر پیروان افسار دریده اش امر کرده بود که هر هزاره را دیدی گردن بزن و اگر خسته شدی به اسارت گرفته به مقام امارت بیاورید تا قشر زن اش را کنیز و مردش را غلام بگیریم.این درنده خویان تا توانستند در برابر هزاره ها از توحش و غولدوری کار گرفتند حتی به کودکان خودر سال هم رحم نکردند هر جا رسیدند قریه هارا آتش زدند و مردم را گردن بریدند و اموال شان را به یغما گرفتند و زمین های شان را برای ناقلین هندی که طبق قرار داد از هند به افغانستان انتقال داده می شود تفویض می گردید.

مولاداد و خداداد هم برای اینکه توانسته باشند زنده بماند ناچار اوامر امیر هند الاصل را پذیرفتند و از آنجا به ولایت بامیان و بعدا غزنی و بالاخره به دربار سردار لشکر غلام حیدر خان چرخی و غلام جیلانی خان چرخی رسیدند.

خداوند برای این خانواده فرزندی اعطا کرد و اسمش را گذاشتند عبدالخالق. عبدالخالق کودکی بیش نبود که توجه های اطرافیانش را با حرکات و ذکاوتش بخود جلب کرد او با آنکه کودک بود حرفهای بزرگ می گفت که در آن زمان بزرگان برای گفتن اش عاجز بود کار های خارق العاده ای را انجام میداد که نیرومند ترین مردان قریه شان از انجام آن عاجز میماند.

این ذکاوت و زیرکی وی باعث شده بود که خانم غلام جیلانی توجه بیشتری را به وی مبذول بدارد و حتی مانند فرزندان خودش دوستش داشته باشد و شامل مکتب هم ساختش.عبدالخاق جوان خوش سیما و بلند قامت بود در استعداد در جمع هم صنفی هایش بی نظیر بود در ورزش از همه هم دوره هایش پیشی داشت و لیاقتش ذکر زبان های عام و خاص مجالس قریه و محله اش شده بود.

قرار شنیدنی ها این جوانی و استعداد و شهامت و مردانگی وی باعث شده بود که دختر غلام جیلانی دل باخته وی گردد

برای معرفی بیشتر و بهتر این جوان شما را دعوت می کنم به تماشا و شنیدن این فلم کوتاه تحت نام زندگی نامه شهید عبدالخالق هزاره