دیر سالیست که احوالی ندارم


یک ضرب المثل را شاید شنیده باشید که میگویند زمین میسوزد که آتش رویش روشن باشد.

حالا من هم زمین شده ام که آتش هجران ات مرا شبانه روزی بد رقم می   میسوزانت. از دور و هجرنت تو می سوزم ،ولی دوستانم مرا به هزاران دلایل دیگر مقصر میدانند. یکی تأکید دارد که غذا بخورم، دیگری فشار می آورد که بخوابم، یکی دال را فشار کاری میداند دیگر دلیل خودش را دارد خلاصه هر کسی برایم حرفی برای گفتن دارد.

بگذار نخست از همه این عزیزان جهت نگرانی شان در مورد من و توجه شان بر من حقیر و فقیر سپاس گذاری نمایم.

از آنجا که تقریبا بیشتر از مناصفه عمرم را در فراق تو سپری کردم  سخت با خود قهرم ولی خوشم مدتی را که در آغوش گرمت حضور داشتم در حد توانم سعی ام را برای بهبودی ات انجام داده.

گرچند کاری خاصی انجام نداده ام ولی هیچگاهی در خرابی ات دست نداشته ام،هیچگاهی تلاش نکرده ام که در زخم های درمان نشده ات زخمی دیگری بیافزایم وطن زیبا و نابم دلم سخت برایت می سوزد وجودم را سراپا آتش گرفته است بخاطر اینکه در چنگال سخیفترین و سفاکترین اداره کننده ها افتاده ای.

آرزویم این است که یک روز ترا در منطقه و جهان همه به نام نیک بشناسند و در اخبار و رسانه ها از افتخارات فرزندانت بنویسند و بگویند.

وطنم!

دیر سالیست که ز تو احوالی ندارم ///// مادرم! بی تو، من دیگر حالی ندارم

به امید بهروزی های وطنم از همه هموطنانم خواهش تلاش دارم.

By باچه آزره آزره Posted in History